شهید محسن امینی در سال ۱۳۴۳ که مصادف شد بود با دهه فاطمیه، وفات جهان سوز یگانه دختر پیامبر، حضرت زهرا اطهر (س)، در خوراسگان اصفهان، در یک خانواده مذهبی و معتقد به عقائد اسلامی و بزرگ شده مسجد و منبر و علاقهمند به روضه و دعا، دیده به جهان گشود،در تاریخ ۱/اسفند/۶۰ در ساعت ۳ ونیم بعد از نیمه شب با رمز یا امیرالمومنین، بر دشمن خدا و خلق او، همچون شیر خروشیدند و ضربه بسیار سنگینی بر پیکر پوسیده دشمن وارد نمودند، ولی در این عملیات همچون دیگر حملهها، آن عاسقان رنج و سختی کشیده، در فراق معشوق خویش، به لقاءالله رسیدند، و گویا محسن از جمله این خسته دلان دنیا و شیفته شهادت بود.

زندگی نامه شهید محسن امینی
شهادت هدیهای است از جانب خداوند تبارک و تعالی برای کسانی
که لایق هستند.
امام
خمینی قدسسره
با نام و یاد خدا حافظ و پاسدار شهدا و با درود بر بنیانگذار
امامت و ولایت، حضرت علی (ع) و سلام بر پایهگذار نهضت خونین کربلا، حضرت حسین (ع)
و با درود بر فرمانده کل حضرت مهدی (عج) و با درود و سلام بر یگانه وارث پیامبران
و تنها جانشین امامان و نایب بر حق مهدی موعود، حضرت روحالله خمینی عزیز، زندگینامه
را شروع میکنم، ولی زندگی زندگینامه شهیدی که شهادتش جانگداز و جگرسوز است و قلب
هر هوشیار را آتش میزند.
شهید محسن امینی در سال ۱۳۴۳ که مصادف شد بود با دهه فاطمیه،
وفات جهان سوز یگانه دختر پیامبر، حضرت زهرا اطهر (س)، در خوراسگان اصفهان، در یک خانواده
مذهبی و معتقد به عقائد اسلامی و بزرگ شده مسجد و منبر و علاقهمند به روضه و دعا،
دیده به جهان گشود، و در دامن مادری پرورش یافت و از پستان مادری شیر نوشید که بهترین
اوقات خود را در مساجد در پای منابر و مراسم سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله گذانده،
و در دامان مادری که هنگامه گریه کردن در مصائب حسین (ع)، پستان به دهان فرزند خویش
نهاده و حسینی تربیت نموده، و چه سزاوار است که نتیجه چنین شیری یک چنین فرزندی باشد
و به حق چنین فرزندانی که گویا خون حسین (ع) در خون و گوشت و پوست آنها رسوخ کرده،
شایسته است که چنین مرگ خونین حسینی گونه داشته باشندت و چنین مقامی گوارایشان باد.

شهید محسن امینی در دامن چنین مادری و در کنار پدری کشاورز
و مستضعف دوران کودکی خود را سپری کرد و در سن هفت سالگی پا به دبستان گذاشت، در دوران
سالهای ابتدائی، نصف روز را به مدرسه رفته
و نصف دیگر آن را در کلاسهای آموزش قرآن و دیگر برنامهها که در مساجد موجود بود،
بهترین بهره را برد و توانست که از این فرصت بطور شایسته استفاده کند، به همین ترتیب
دوران ابتدائی را گذراند و چون نتیجه و اهمیت دانش و علم را خوب شناخته بود، تصمیم
بر ادمه تحصیل نمود، ولی ننگ و نفرین بر آن حکومت ستم شاهی که چنان جوی ایجاد کرده
بود که افراد زیر دست، به قول معروف خرجشان از دخل بسی بیشتر بود، و درست یک چنین جوی
بر این خانواده حاکم شده بود و این مانع آن شد که محسن عزیز بتواند به درس خود ادامه
دهد و بنا ناچار وارد بازار کار شد و در رشته ساختمانی مشغول گردید تا بلکه بتوان تا
حدی آنم فقر و تنگدستی که خورنده ایمان است،از بین ببرد. و گویا در همین هنگامه بود
که ظلم و ستم فرعون زمان به اوج خود رسید و موسای زمان از دیار آزادگان برای رفع ظلم
خروشید و با نصرت حق و همت مردم ستم دیده مسلمان کاخ ظلم و ستم را واژگون نمود و با
برقراری جمهوری اسلامی به جای ظلم و جور، عدل و قسط، بر صحنه ایران حاکم گشت، مسلم
است که ابر خائنین را از این عمل خوش نیامد و هر روز دست به توطئه جدیدی زدند و در
سر، نقشههای خطر ناکی را پرورش میدادند ، که بزرگ رهبر دور اندیش و آینده نگر، با
توجه به نقشه شوم دشمنان، بنا به خروش آمد و ندا سر داد که، یک کشوری که ۲۰ میلیون تفنگدار داشته باشد، و این جا بود که
محسن عزیز، همچون هزاران جوان پرشور دیگر، بسوی سنگرهای مستجکم و همیشه جاوید، یعنی
به طرف مسجد سرازیر شدند، و او بطور فعال و خستگیناپذیر، در برنامههای بسیج شرکت
کرد و در همان اوایل، در خواست رفتن به جبهه را نمود، و چون شرایط سنی و جسمی او ایجاب
نمیکرد، و از طرفی او بر این درخواست، پافشاری میکرد، او به پادگانهای اصفهان
جهت انجام کارهای تدارکاتی پشت جبهه و کمک به مأمورین انتظامی در خاموشیهای شب، فرستاده
شد و با علاقه بسیار در این برنامهها شرکت کرد.

باالاخره روزی را که محسن مدتها به انتظارش بود، آبان ماه
۱۳۶۰ فرا رسید و بعد از یک دوره آموزش۲۰ روزه در پادگان غدیر اصفهان، از طرف بسیج
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به کربلای ایران، و قتلگاه مشتاقان یعنی جنوب کشور اعزام
شد. آنجا در دانشگاه خودسازی و انسانسازی، با دیگر همسنگران خود و شیفتگان حق به خویشتنسازی
پرداختند. تا اینکه دشمن شکست خورده در حملات فرمانده کل قوا، شکست حصر آبادان و فتح
بستان که امام عزیز و رهبر کبیرمان آن فتح المبین نامیدند، برای سرپوش بر شکستهای
پیدرپی خود، با یک حرکت مزبوحانه برای پس گرفتن بستان به چزابه حمله نمود، در این
هنگام دلاوران اسلام، با ایمان راسخ و قلبی مملو از عشق به شهادت و آرزوی پیروزی انقلاب،
در تاریخ ۱/اسفند/۶۰ در ساعت ۳ ونیم بعد از نیمه شب با رمز یا امیرالمومنین، بر دشمن خدا
و خلق او، همچون شیر خروشیدند و ضربه بسیار سنگینی بر پیکر پوسیده دشمن وارد نمودند،
ولی در این عملیات همچون دیگر حملهها، آن عاسقان رنج و سختی کشیده، در فراق معشوق
خویش، به لقاءالله رسیدند، و گویا محسن از جمله این خسته دلان دنیا و شیفته شهادت بود.
جریان از این قرار بود که وی با اتفاق چند تن دیگر از جان برکفان ، برای خاموش کردن
آتش سوزان دشمن، از دیگر همسنگران خود جدا شده و به قلب دشمن نفوذ میکنند ولی از آن
لحظه به بعد از او و همراهان خبری نیامد، مگر چند جنازه آنها که بعد از چند ماه به
پدران و مادرانشان رسید و ما از آن پس با توجه به مطالب فوق او را شهید مفقودالاثر
مینامیم و با پیمودن راه خونینش بر روح پرفتوح و جسم کوچک و مطهر مفقودالاثرش و دیگر
شهدای مفقودالاثر درود و رحمت و مغفرت میفرستیم.

راهش پررهرو و یادش گرامی و مقامش متعالی باد.